دارم آروم آروم قدم ميزنم. يك زانتياي سفيد رنگ يكم جلوتر پاركه و سر يك زن داخلشه. به وضوح صداشون به گوشم ميرسه:
زن: نصفش را الان ميگيرم.
مرد: حالا سوار شو، همشو الان بگير.
زن: گفتم كه اول نصفشو بده!
و مرد كه يك دسته پول به زن داد، نگاهم را دزديم! آخر به من چه؟ زن در ماشين را باز كرد و سوار شد و مردك گاز داد و رفت. حالم به هم خورد از آن مردك، آن فاحشه، از خودم از ماشين. نه از ماشين نه! كاش ماشين مال من بود!
دارم فيزيك ميخونم، ناگهان ياد اتفاق آن روز مي افتم و ياد هواي الان! واقعا فاحشه گري آن هم در فصل سرد زمستان كار سختي است! الان كه پاييز است، فاحشه ها در فصل زمستان چه ميكنند؟
روسپي گري جز كارهاي سخت و طاقت فرسا است و بايد هرچه سريعتر آنان را بازنشست كرد! اما نه!خود به خود بازنشست ميشوند.
نقطه!
پ.ن:این پست مربوط میشه به اواسط آبان.
پ.ن:اگه من خواهر داشتم در آينده چي ميشد؟خب معلومه مادر
پ.ن: پرتاب اميد با سفيرش را به فضا تبريك و سرويس شدن دهن آمريكا را بازم تبريك و خواب خرگوشي فعلا!
بیان دیدگاه