پيش نويس: چقدر دوستان گفت حرف بد نزن فلفل دهنت ميكنن!!!ديدي آخرش كر-دن؟آي كر-دن!!!يعني آي سوخت لامصب!!! اميدوارم ديگه اين مشكل پيش نياد و ما يا قسمت نظرات را فيتلر(!)نكنند!اگه باز هم مشكلي بود ديگه تقصير من نيست!! اگه همون اول مامانم ميزد تو دهنم و ادبم ميكرد اينجور نميشدم!!!كه هرچه ميكشم آن آشنا كرد!!! از دوستاني كه به خاطر حذف پست نظراتشان پاك شد معذرت مي خواهم.
——————————————–
به خاطر اون نيمچه كتاب هاي فلسفي كه خونده بودم چنان جوگير شده بودم و افتاده بودم رو دور بحث باهاش!! يكي هم نبود بهم بگه اول درست حرف زدن را يادبگير بعدا در زمينه اي كه هيچ تبحري نداري بحث كن!! خلاصه قبل از عيد حسابي وقت كلاسش را ميگرفتم و سوال پيچش ميكردم!! بچه ها همه راضي!! يكي دستش تو دماغش بود و يكي با گوشيش شطرنج بازي ميكرد و يكي هم هندزفري را تا ته اعماق(!) گوشش فرو كرده بود و آهنگ گوش ميداد. بقيه هم دستشون يا به چيز(!) خودشون بود يا به چيز كناريشون و خلاصه كسي كاري به كاريشون نداشت، فقط واسه تنوع ميرفتن بيرون با دوست دختراشون 1ساعتي حرف ميزدن!! حالا كلا كلاس 1ساعت و نيم بود!!
بعد از عيد نسبتا نونوار شده بودم، البته همه ميشن!! به هرحال يك چيز عموميه، درست مثل جنب شدن!! همه ميشن، دير و زود داره ولي سوخت وسوز نه!!
نشسته بودم و داشتم از حضرت استاد سوال ميكردم. اونم روي وايت برد يك مشت چيز و شعر مينوشت و برميگشت و جوابم را ميداد. قبل از عيد تو صورتم نگاه ميكرد و جواب ميداد ولي ايندفعه روم به ديفال چشمش به يك جاي ما بود!!!
ما هم كه منظورش را نميفهميديم!! يعني منظورش اينه سوال تخ*مي نكن؟!! يا اينكه يك بار ديگه ازم سوال كردي تخ-م هات را ميكشم، چميدونم!! آدم از اوضاع خودش بهتر خبر داره، ميدونه چيزش لالاست يا مثل پرچم برافراشته!! منم وقتي دارم در مورد افلاطون ازش سوال ميكنم چيزم كه بلند نشده!! لالاست!!
نيم ساعتي از كلاس گذشته بود و من سوال ميكردم و استاد برميگشت به ميله پرچم ما نگاه ميكرد و جوابمون را ميداد!! خودم به خودم شك كرده بودم!! گفتم نكنه واقعا اين عنصر نامتعارف، چشم و گوشش باز شده، اونم سركلاس انديشه اسلامي!!!
يك نگاه بهش كردم. يا حضرت عباس!! اين چيه؟!! انگار يك بتري 1ونيم ليتري نوشابه زمزم(!) توي شلو-ارم بود!! اينقدر وضع فجيع بود كه هرچقدر بگم متوجه نميشيد!!
فشارش دادم، زرتي رفت تو!! ايندفعه انگار اصلا چيزي ندارم و دخترم!! دوباره بهش ور رفتم(به شلوارم) دوباره قلپ زد بالا!!! هي فشار ميدادم و تو و بير-ونش ميكردم، استاد هم زل زده بود به من!!!
بلند شدم رفتم دستشويي، يك نگاه به سرتاپاي شلوار كردم، ديدم زيپش فجيع سفته و وقتي ميشينم مثل كوه ميشه (مثل معادله درجه سوم!!!!يا خلاصه هرچيزي كه بتونين به اون شكل تصورش كنين) يك زيپ عجيبي بودها!! همونجا شروع كردم نرم كردنش و اينقدر باهاش بازي كردم كه نگو(شلوارو ميگم)!! بعدش يك نگاه به ساعت كردم ديدم كلاس تموم شده!! رفتم ديدم جز كيف و كتابم هيچ كس(!) تو كلاس نيست!! اونروز ديگه كلاس نداشتم، اومدم خونه، به مامانم گفتم زيپ اين شلوارم را عوض كنيد! گفت مگه چشه؟
خدايا، بگم چشه؟ برداشتم با انبردست زيپ را خراب كردم و گفتم خراب شده!! خلاصه زيپش عوض شد و وضع شلوار روبه بهبود!!! ولي با اينكه شلوار پارچه ايه گاهي اوقات يكجوراييه!!
—————————————————-
پ.ن: امسال هم رفتم يك شلوار دقيقا همرنگ و هم مدلش خريدم وايندفعه فقط حواسم به زيپ شلوار بود!
پ.ن: دلم براي گذشته ها، براي بچگي هايم در اين دنياي مجازي،براي كدخدا و مجتبي و داروگ و ويدا و نظراتشان تنگ شده است!!وقتي پست هاي قديمي را مي خوانم از بچگي خودم خنده ام ميگيرد و شرمنده دوستاني مي شوم كه صبورانه من را تحمل كردند!راستش را بخواهيد دلم نظرات كدخدا را مي خواهد!
اگه مشكلي بودبه خاطر اون نيمچه كتاب هاي فلسفي كه خونده بودم چنان جوگير شده بودم و افتاده بودم رو دور بحث باهاش!! يكي هم نبود بهم بگه اول درست حرف زدن را يادبگير بعدا در زمينه اي كه هيچ تبحري نداري بحث كن!! خلاصه قبل از عيد حسابي وقت كلاسش را ميگرفتم و سوال پيچش ميكردم!! بچه ها همه راضي!! يكي دستش تو دماغش بود و يكي با گوشيش شطرنج بازي ميكرد و يكي هم هندزفري را تا ته اعماق(!) گوشش فرو كرده بود و آهنگ گوش ميداد. بقيه هم دستشون يا به چيز(!) خودشون بود يا به چيز كناريشون و خلاصه كسي كاري به كاريشون نداشت، فقط واسه تنوع ميرفتن بيرون با دوست دختراشون 1ساعتي حرف ميزدن!! حالا كلا كلاس 1ساعت و نيم بود!!
بعد از عيد نسبتا نونوار شده بودم، البته همه ميشن!! به هرحال يك چيز عموميه، درست مثل جنب شدن!! همه ميشن، دير و زود داره ولي سوخت وسوز نه!!
نشسته بودم و داشتم از حضرت استاد سوال ميكردم. اونم روي وايت برد يك مشت چيز و شعر مينوشت و برميگشت و جوابم را ميداد. قبل از عيد تو صورتم نگاه ميكرد و جواب ميداد ولي ايندفعه روم به ديفال چشمش به يك جاي ما بود!!!
ما هم كه منظورش را نميفهميديم!! يعني منظورش اينه سوال تخ*مي نكن؟!! يا اينكه يك بار ديگه ازم سوال كردي تخم هات را ميكشم، چميدونم!! آدم از اوضاع خودش بهتر خبر داره، ميدونه چيزش لالاست يا مثل پرچم برافراشته!! منم وقتي دارم در مورد افلاطون ازش سوال ميكنم چيزم كه بلند نشده!! لالاست!!
نيم ساعتي از كلاس گذشته بود و من سوال ميكردم و استاد برميگشت به ميله پرچم ما نگاه ميكرد و جوابمون را ميداد!! خودم به خودم شك كرده بودم!! گفتم نكنه واقعا اين عنصر نامتعارف، چشم و گوشش باز شده، اونم سركلاس انديشه اسلامي!!!
يك نگاه بهش كردم. يا حضرت عباس!! اين چيه؟!! انگار يك بتري 1ونيم ليتري نوشابه زمزم(!) توي شلوارم بود!! اينقدر وضع فجيع بود كه هرچقدر بگم متوجه نميشيد!!
فشارش دادم، زرتي رفت تو!! ايندفعه انگار اصلا چيزي ندارم و دخترم!! دوباره بهش ور رفتم(به شلوارم) دوباره قلپ زد بالا!!! هي فشار ميدادم و تو و بيرونش ميكردم، استاد هم زل زده بود به من!!!
بلند شدم رفتم دستشويي، يك نگاه به سرتاپاي شلوار كردم، ديدم زيپش فجيع سفته و وقتي ميشينم مثل كوه ميشه (مثل معادله درجه سوم!!!!يا خلاصه هرچيزي كه بتونين به اون شكل تصورش كنين) يك زيپ عجيبي بودها!! همونجا شروع كردم نرم كردنش و اينقدر باهاش بازي كردم كه نگو(شلوارو ميگم)!! بعدش يك نگاه به ساعت كردم ديدم كلاس تموم شده!! رفتم ديدم جز كيف و كتابم هيچ كس(!) تو كلاس نيست!! اونروز ديگه كلاس نداشتم، اومدم خونه، به مامانم گفتم زيپ اين شلوارم را عوض كنيد! گفت مگه چشه؟
خدايا، بگم چشه؟ برداشتم با انبردست زيپ را خراب كردم و گفتم خراب شده!! خلاصه زيپش عوض شد و وضع شلوار روبه بهبود!!! ولي با اينكه شلوار پارچه ايه گاهي اوقات يكجوراييه!!
—————————————————-
پ.ن: امسال هم رفتم يك شلوار دقيقا همرنگ و هم مدلش خريدم وايندفعه فقط حواسم به زيپ شلوار بود!
سلام فدات
واسه پستای قبلیت :
چاکرتیم / آخه دلقک کدومه ؟/ شما از اونم باحالتری
جیگرتو / منم بازی بارسا رو حالیدم / مخصوصا کریس که … شد
انقده حال کردم که در پوست اون فیل هم که گفتی نمی گنجیدم
…………………..
اصلا مرگ بر آمریکا / خوبه ؟ / خیالت راحت شد ؟
…………………..
خوش به حالت
شلوارتم داستان داره !
میگم
خب تقصیر خودته زیادی باهاش ور رفتی فک کرده چه خبره !!!
—————————————
اگه يك نفر با من اينهمه ور ميرفت چي فكر ميكردم چه برسه به شلوار!!!
اگه خدا بخواد وامریکا و مجتبی و نارسیس
فک کنم
اوللللللللللللل شدم
ذوق
ذوق
ذوق
سلام اسال که کار مضاعف و همت مضاعفه شهرداری در میدون چه کنم در حال توضیع رایگان خرمالو نارسه اگه لازمه برو بسون
با این پستت جور در میادا!!!!!!!!!!!
————————————————-
خداييش همه شهرضايي ها مزه چين!!
تو با اين شلوارت فک کنم پدر علم فلسفه اي . چون مادر علم فلسفه رو …
————————————————-
اي داد بيداد!!!!!!!يعني الان ميفهمم چرا اين علم حرومزاده است!!!!صيغه محرميت نخونده بوديم!!!
به خدااااااااااااااا
منم همینو می گم
شلوار بیچاره خب گناه داره
دووووووووو
دااااااااااااا
امشب زده به سرم
چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عجب
————————————-
احتمالا حالت خوب نيست!!!
درود.
مجتبی جان در مورد بحث شما باید عرض کنم که:
مرغ باغ ملکوتم***سرشم نمی تونی بگیری
در مورد فولتر شدنتم آی خندیدم…چون خودم اول اومدم نظر بدم…اما دیدم کردن تو نظراتت….خلاصه اینکه داره گندش درمیاد….دیگه زحمت بکش پستایی رو که واسه ورد پرس حاضر کرده بودی بذار تا یهو فولترت کنن ما هم تکلیفمونو بدونیم که آیا فولتر شکن استفاده کنیم یا نه….
اما جدا از این حرفا….خیلی حیف بود که هی پرچمه رو می کشیدی پایین…تو یه همچون بحثی باید اون لاصب همچی برافراشته باشه که نه استاد که مدیر گروه هم جرئت نکنه حرف روی حرفت بیاره…..
شاد باشی.
————————————————–
راستش ما كه پرچمشون را نديديم.ميترسم يك چيزي باشه در حد دايناسور!!!اونوقت تو مياي جور منو ميكشي؟!!!
salam….zipe shalvar ham sare adam bazi dar miare…..che dore zamoonei shode agha mojtaba……
——————————————————-
بله آتوسا خانم!
سلام
دعوتید به صرف یک بحث فمینیستی و سیب زمینی:
بعد از 9 ماه
با یک شعر جدید و کلی خبر و مطلب
«فاطمه اختصاری» به روز کرد
خبر چاپ کتابم:
«یک بحث فمینیستی قبل از پختن سیب زمینی ها»
و قرار دیدارمان
در نمایشگاه کتاب امسال:
. . . . انتشارات «سخن گستر»
خبر کامل چاپ کتاب چند تن از مطرح ترین شاعران جوان:
دکتر سید مهدی موسوی/ وحید نجفی/ الهام میزبان
محمد حسینی مقدم/ محمد ارثی زاد
شهرام میرزایی/ مینا ارشدی
راستی
طرح جلد کتاب را هم حتما در وبلاگ ببینید!
و کلی مطلب از همه جا و هیچ جا…
از الان منتطر دیدارتان در نمایشگاه هستم
نه برای فروختن کتاب
برای حرف زدن و ادبیات
برای شعر…
منتظرم…
————————————–
اگه خيلي مشتاق بودين كه با من حرف بزنين و از نظرات صائب من استفاده كنين حداقل اين دوخط چيزوشعر را ميخوندين!!!ً!
اینجا خانواده رد نمی شه احیانا؟!!!
————————————————
ازاين به بعد يك تالو ميزنم يعني خانواده ردنشه!!!
سلام بر چی موبایلتو خاموش کردی من همون دائمی که تک گولی کرد منم حال کنردی چه رنده
———————————————-
آره!ازسرتاپاش75ميريخت!!!!پسرجان اهل خانواده نفهمن من وبلاگ دارم و اينجورچيزها را مينويسم كه شرفم به بادميره ها!!!
الان دارم قهقهه میزنم. دیگه مشتری دائمی وبلاگت شدم. کارت درسته
وبلاگ تجاوز همگانی تو بلاگفا مال تو بود؟ قیافت خیلی شبیه اونه
————————————————
آره خيلي به هم شبيه هستيم.فكر كنم داداش دوقلوم باشه!!!
سلام و دوصد بدرود بر رفیق شفیق
حال و احوالت چطوره؟!؟!
خداییش من چند روز پیش داشتم لینک های وبلاگمو نگاه می کردم کلی یادت کردم. گفتم این بی معرفت معلوم نیست کجای دنیای سایبر دوست جدید پیدا کرده دیگه سراغ ما نمیاد!!
خیلی خوشحال شدم.
هيچچچچي….
فقط مواظب باش شلوارت 2 تا نشه…سه ميشه
—————————————————————–
به جان خودم اينقدر خنگ تشريف دارم كه دوزاريم درست نيفتاد!
درود.
یه یه یه یه یه…نمی دونم چرا یه چند روزیه هی دوست دارم به یه عده دهن کجی کنم…..
شاد باشی.
————————————————-
به قول خوانندهه:دهنكجيت قشنگه!صلح صفايت قشنگه!
خوب خدا این زیپ های مورد دار شلوارتو به راه راست هدایت کنه . خدا نکشتت با این پستات . نصفه شبی اینقدر خندیدم که همه رو بیدار کردم .
————————————————-
خواهر من خدا راستش كرده بود كه اينجوري شد!!!!اگه كج ميشد يا ……كه مشكلي نبود!
تو همش منو شاد می کنی! 🙂
————————————-
قابل نداشته بيد هزارتومن وشد!!!
SALAM……KOJAI AGHA MOJTABA???????????//
———————————————
متاسفانه هنوز هستم!
بهم می تونی دقیق بگی چه جوری می شه آرشیو رو منتقل کرد؟
—————————————-
بلــــــــــــــــــه!
درود.
کجایی شازده پسر….نکنه واقعا جیزت کردن!
راستی…به منم یاد بده چطوری آرشیوتو می کنی! تو ورد پرس.
شاد باشی.
سلام
«پرنده کوچولو؛ نه پرنده بود! نه کوچولو!»
منتشر شد…
انتشارات «سخن گستر»
(بخش «این روشنای نزدیک»)
با این کتاب و چندین کتاب از مجموعه های غزل پست مدرن
در نمایشگاه کتاب امسال
منتظر شماست…
…
به روزم
با چند عکس و یک عالمه تکه شعر
با خبرهایی خوب از نمایشگاه کتاب و معرفی دهها کتاب
با چند حکایت و ماجرای بامزه
و…
به روزم و مثل همیشه منتظر شما
…
به امید دیدار
—————————
خواهش ميكنم!كامنت گذار شما مستدام!